حقوق ثبتي.حقوقي.مذهبي
مسائل حقوق ثبتي وحقوقي ومذهبي وآموزشی
| ||
|
اصطلاحات حقوقی
فرهنگ لغات
الف آيين دادرسي: اسم مجموعهاي است از مقررات كه به منظور رسيدگي بهمرافعات يا شكايات يا درخواستهاي قضايي وضع و بكار ميرود. آئين دادرسي مدني: رشتهاي از حقوق داخلي هر ملت كه از سازمانهاي قضايي و قواعد راجع به دعاوي مدنيبحث ميكند. آئين نامه: الف ـ مقرراتي است كه مقامات صلاحيتدار مانند وزير ياشهردار و ... وضع و در معرض اجراء ميگذارند. ب ـ آئيننامه يا نظامنامه عبارتست ازمقررات كلي كه توسط مراجع اجرايي قانون به منظور اجراء وظايف اجرايي و تحقق بخشيدنبه آنها وضع شده باشد و شامل آئيننامههاي مصوب پارلمان نميباشد. اباحه: چيزيبه معني اجازة تملك يا ارتكاب فعل يا معرف و اخذ چيزي است. ابراء: چشم پوشياختياري بستانكار از طلب خود اتلاف: از بين بردن مال ديگري كلاً يا بعضاً بهطوريكه فعل منشأ اتلاف بوسيلة خود فاعل، به هدف هدايت شده باشد. اثاث البيت: اشياء منقولي كه مخصوص استعمال منزل است و يا جزء تجملات خانه ميباشد. اثبات: مرحلة علم به چيزي را مرحلة اثبات آن چيز نامند. اثم: عملي كه قانون آن را بهقيد مجازات منع كرده باشد. در اصطلاحات فعلي آن را جرم گويند. اجاره: عقدي استكه بموجب آن يك طرف منفعت عين يا نيروي كار خود را در ازاي اخذ اجرت معاملهميكند. اجارهبها: بمعني مال الاجاره است. يعني اجرت و عوض منافع مالي كه بموجبعقد اجاره معين ميشود. اجارة معاطاتي: اجارهاي است كه ايجاب و قبول آن غيرلفظي باشد. اجاره نامچه: سند اجاره را گويند. اجازه: اظهار رضايت شخصي كهقانون رضاي او را منشأ تأثير عقذ يا ايقاعي دانسته است كه از ديگري صادر شدهاست. اجتهاد: استخراج مسائل قضايي و شرعي از مأخذ و منابع آن مانند نص قانون واجتماعي و عقل. اجداد: هر يك از ابوين پدر مستوفي و ابوين مادر مستوفي تا هر جاكه بالا رود عنوان جد را دارد. اجرت: در عقد اجارة خدمات عوض اقتصادي خدمت رااجرت نامند. اجرت المثل: اگر كسي از مال ديگري منتفع شود و عين مال باقي باشد وبراي مدتي كه منتفع شده بين طرفين مال الاجارهاي معين نشده باشد آنچه كه بابت اجرتمنافع استيفاء شده بايد به صاحب مال مزبور بدهد اجرت المثل ناميدهميشود. اجماع: اتفاق و گردآمدن اجير: كسيكه خدمت و كار خود را در عوض مزدمعامله ميكند. احاله: خروج دادگاه از صلاحيت محلي براي رعايت پارهايمصالح احتكار: جمعآوري كالاهاي بازرگاني به قصد و انتظار نايابي و كميابي وفروش به قيمت گران. احتياط: اخذ شيوهاي كه در آن حتيالمقدور منظور مقنن عمليگردد و اين در مواردي است كه شك پيش آيد. احضار: امر مرجع قضايي و يا مرجعصلاحيتدار ديگر به حضور مأمور در نزد او در موعد يا زمان معين. احصائيه: علم وطرز علمي در شمارش پديدهها و وقايع خارجي اعم از اجتماعي و مادي و اقتصادي وغيره. احضار: امر مرجع قضايي يا مرجع صلاحيتدار ديگر به حضور مأمور در نزد او درموعد يا زمان معين. احوال: مجموع اوصاف يك شخص كه قانون مدني آنها را موضوع آثارحقوقي براي آن شخص قرار داده است. احوال مدني: عبارت است از وضع قضايي اشخاص ازنظر حقوق خصوصي. احياء: مقصود احياء زمينهاي موات و مباح است و مقصود از آنكارهايي است كه در نظر عرف،آباد كردن محسوب شود. اخاذي: گرفتن وجه يا چيزي ازديگري به زور و تهديد. اختراع: ابداع محصول صنعتي تازه و نيز كشف وسيلة تازه يااعمال وسايل موجود بطريق نو براي تحصيل يك نتيجه يا محصول صنعتي يا فلاحتي راگويند. اختلاس: برداشتن مال غير از راه حذعه اخطار: به معني يادآوري كردن وخاطر نشان نمودن است. اخوه: در باب ارث شامل برادران و خواهران هر دوميباشد. آداب و رسوم: در اصطلاحات حقوقي به يك سلسله مقررات كه در معرف و عادتمتداول بوده و در قوانين نوشته و مدون منعكس نشده باشد گفته ميشود. ادعا: مرادفدعوي است. ادله اثبات دعوي: آنچه از مقررات نوشته يا معرفي كه در مقام اثباتامري از امور در مراجع قضايي به كار رود ادله اربعه: در نزد عامه كتاب و سنت وقياس و اجماع را گويند و در نزد خاصه كتاب و سنت و عقل و اجماع است. اذن: اعلامرضاي مالك يا رضاي كسيكه قانون براي رضاي از اثري قايل شده است براي انجام دادن يكعمل حقوقي اراده: حركت نفس به طرف كاري معين پس از تصور و تصديق منفعتآن. اراضي آيش: عناصر آن عبارتست از: الف ـ بالفعل مالك داشته باشد ب ـ زمينمزروعي باشد ج ـ مالك براي مدت معلوم يا محدودي از كشت و زرع آن چشم پوشيدهباشد. ارتداد: نوعي از فساد عقيده سياسي است و آن عبارت است از خروج مسلمان ازدين اسلام. ارتشاء: اخذ وجه يا مال يا اخذ سند پرداخت وجه يا تسليم مالي است ازطرف مستخدم دولتي يا مملكتي يا بلدي براي انجام دادن يا ندادن امري. ارتفاق: حقياست براي ملك شخصي در ملك ديگري ارش: كسري است كه صورت آن تفاوت قيمت صحيح ومعيب روز تقويم سال مورد معامله است و مخرج آن كسر، قيمت صحيح روز تقويمميباشد. اساسنامه: مقررات يا قراردادي كه براي طرز كار يك جمعيت مقرر و معينميشود. استخلاف: عبارت است از اينكه شخص ديگري را براي بعد از فوت خود مالكقسمتي از داراي خود نمايد. استدلال: تمسك فكري است به چيزي كه انديشه را به چيزديگر راهنمايي ميكند. استرداد: در لغت به معني بازپس گرفتن است. استرعاء: عبارت است از دعوت شاهد اصل از شاهد فرع مبني بر اينكه، شهادت او را تحملنمايد. استشهاد: دعوت به شهادت در ورقة عادي يا رسمي را گويند استعداء: اقامهدعوي را گويند. استعفا: عملي كه به موجب آن شخصي كه در موسسه دولتي يا ملتي ياوابسته به دولت سمتي را دارا ميباشد تقاضاي ترك آن سمت را مينمايد. استعمال: در حقوق اداري اسلام به معني استخدام به كار ميرود. استقراء: بررسي جزئياتمربوط به يك كل بمنظور استخراج قاعدة كلي كه مشترك بين آن جزئيات باشد استنابه: عمل حقوقي كه بموجب استنطاق: تحقيق از متهم راجع به مورد اتهام از طرف مأمورصلاحيتدار قضايي. استيفاء: استفاده از كار يا مال ديگري با رضاي او استيمان: مطالبة مالي بعنوان امانت استيناف: پژوهش استعاط: از بين بردن حقي به توسطصاحب حق اسناد رسمي: اسنادي كه در اداره ثبت اسناد و املاك يا دفاتر اسناد رسمييا نزد ساير مأموران رسمي در حدود صلاحيت آنان و برابر مقررات قانوني تنظيم شدهباشد. اشاعه: اجتماع حقوق چند نفر بر مال معين اصل انتقال حقوق: هر حقي قابلانتقال به غير است جز آنچه قانون آن را غيرقابل انتقال بداند. اعاده اعتبار: بازگشت تاجر ورشكسته به موجب حكم دادگاه به اعتبار بازرگاني خود. اعاده حيثيت: بازگشت به اهليتي كه شخص به علتي آن را از دست داده است. اعتراض: در لغت به معنيمنع و جلو كسي يا چيزي را گرفتن است اعراض: چشم پوشيدن مالك است از مالخود اعيان: جمع كلمه عين است و عين به معني مالي است كه داراي جرم و ابعادميباشد اعيان در مقابل منافع و حقوق استعمال ميشود. اعياني: در مقابل عرصهاستعمال ميشود و عرصه به زمين مملوك گفته ميشود و اعياني، اموال غير منقول موجودروي آن زمين را گويند. افلاس: صفت مفلس است و بجها ورشكستگي به كارميرود. اقاله: بهم زدن عقد لازم است به تراضي يكديگر آن را تفاسخ و تقايل نيزمينامند. اقامة دعوي: طرح دعوي در مرجع صلاحيتدار مدني يا كيفري يااداري اقرار: عبارت است از اخبار بحقي بنفع غير و به زيان خود. اقطاعات: جمعاقطاعه است و آن قطعهاي است از اراضي مواد كه امام يا نايب او در اختيار كسيميگذارد كه او آن را مورد انتفاع خود قرار دهد. اكراه: عملي است تهديدآميز ازطرف كسي نسبت به ديگري به منظور تحقق بخشيدن عمل حقوقي مورد نظر اكراهكننده التزام: مترادف تعهد و تعهد كردن است. الزام: در لغت به معني اجباراست. امانت: مال مورد وديعه را گويند. اناطه: حالت توقف رسيدگي و اظهار نظريك دادگاه بر ثبوت امر ديگري در دادگاه ديگر. انتقال:زوال مالكيت مالك نسبت بهمال معين به نفع مالك جديد. انحلال: در معني از بين رفتن يك موسسهرسمي انفال: اموالي است كه به موجب قانون متعلق به شخص اول اسلامميباشد. انفساخ: انحلال قهري عقد را گويند. انكار: در اصطلاح آئين دادرسيمدني كسي كه سندي عليه او ابراز شود و او مهر يا امضاء يا اثر انگشت منتسب به خودرا نفي كند و آنها را از خود نداند اين عمل را انكار گويند. اهل: غير محجور رااهل ميگويند و در لغت به معني شايسته آمده است. اهليت: صفت كسي است كه دارايجنون، سفه،صفر، ورشكستگي و ساير موانع محروميت از حقوق باشد. ايفاء: در موردپرداخت دين به كار ميرود. ايقاع: عملي است تضايي و يكطرفي كه به صرف قصدانشا،و رضاي يكطرف منشأ اثر حقوقي شود. (ب) باطل: هر عمل حقوقي كه مخالفمقررات قانوني بوده باشد. بدهكار: كسي كه در ذمه او تعهدي به نفع غير وجوددارد. برات: سندي است تجارتي كه بوسيله آن شخصي كه محيل ناميده ميشود به شخصيكه محال عليه ناميده ميشود حواله ميدهد كه مبلغي در وجه شخص ثالثبپردازد. بستانكار: كسي كه به نفع او تعهدي بر ذمه ديگري وجوددارد. بنچاق:اسناد راجع به مالكيت يا نقل و انتقال سابق بر معاملهاي كه فعلاًانجام ميگيرد. بيع: تمليك عين است به عوض معلوم بيع سلف: مترادف بيع سلم استو آن بيعي است كه ثمن حال و مبيع مؤجل باشد. بيع مؤجل: بيع نسيه بيع محاباتي: بيع به كمتر از ثمنالمثل را كه عالماً عامداً صورت گرفته باشد راگويند. (پ) پرداخت: اجراء تعهدي كه موضوع آن وجه نقد باشد. پروتكل: صورتجلسات مجالس سياسي كه براي مذاكره و رسيدگي در امري منعقد شدهباشد. (ت) تأسيس: يعني پي نهادن و ايجاد نمودن. به معني وضع قانوني است كه درمعرف و عادت وجود نداشته است. تابعيت: رابطهاي است سياسي كه فردي يا چيزي را بهدولتي مرتبط ميسازد به طوري كه حقوق و تكاليف اصلي وي از همين رابطه ناشيميشود. تاجر:كسي كه شغل معمولي خود را معاملات تجاري قرار دهد. تبرع: درعطاء يعني دادن مال بدون چشم داشت عوض تبعه: كسي كه تابعيت كشور معيني را داشتهباشد. تبعيض: هرگونه تفاوت محروميت با تقدم كه بر پايه نژاد و رنگ پوست و ياجنسيت و يا مذهب و با عقيده سياسي در امور مربوط به استخدام و اشتغال، تساوي احتمالموقعيت. تجارت: معاملات به قصد انتفاع به طوريكه در تفاهم معرف به آن صدق تجارتنمايد. تجاوز: خروج از يكي از مقررات جاري يك كشور از روي تعهد. تحليف: كسيرا وادار به اداء سوگند كردن تخلف: عدم انجام تعهد يا تأخير انجامتعهد. تدليس: اعمالي كه موجب فريب طرف معامله شود. تركه: دارايي زمان فوتمستوفي كه به سبب فوت وي از ماليت او خارج ميشود قبل از اخراج واجبات مالي و ديونو ثلث. تسبيب: وارد كردن ضرر به مال غير كه فعل منشاء ضرر به وسيله خود غافل، بههدف هدايت نشده باشد بلكه براثر تقصير با بيمبالاتي و غفلت وي ضرري متوجه غيرگردد. تسعير: تعيين ارزش پول يك كشور با پول كشور ديگر. تسليط: هر كس در مالخود حق هرگونه تصرف كه مخالف شرع نباشد دارد. تصرف: عبارت است از اينكه مالي تحتاختيار كسي باشد و او بتواند نسبت به آن مال در حدود قانون يا بعدوان تصميمبگيرد. تصرف عدواني: تصرفي است كه بدون رضاي مالك مال غير منقول از طرف كسي صورتگرفته باشد. تضامن: در هر يك از دو مورد زير بكار ميرود: 1 در صورت تعددبستانكاران كه هر كي از آنها حق مطالبه تمام تمام طلب را داشته باشند 2 در صورتتعدد بدهكاران كه بتوان تمام طلب را از هر يك از آنان مطالبه نمود تعرفه: صورتقيمت ارقام كالا تعزير: مجازاتي است كه داراي حداكثر و حداقل باشد، حداكثر آن درقانون معين است و حداقل آن باختيار قاضي است تعهد: عبارتست از يك رابطة حقوقي كهبموجب آن شخص يا اشخاص معين، نظر به اقتضاي عقد باشند عقد يا جرم يا شبه جرم يابحكم قانون ملزم به دادن چيزي يا مكلف به فعل يا ترك عمل معيني به نفع شخص يا اشخاصمعيني ميشوند تغليب: غلبه دادن يك جنس بر جنس ديگر بطور مجاز تفاسخ: مترادفاقاله است. تفليس: صادر نمودن حكم افلاس كسي تقسيط:تعيين اقساط براي محكومعليه يا متعهد از طرف مرجع صلاحيتدار قضايي يا اداري تقسيم: تفكيك حصه هر يك ازشركاء ملك مشاع معين از طريق تراضي شركاء يا از طريق حكم دادگاه در صورتيكه بين همهشركاء تراضي واقع نشود. تكليف: او امر و نواهي قانوني را گويند. تلف: از بينرفتن مال بدون دخالت مستقيم يا غيرمستقيم مالك يا شخص ديگر. تملك: قصد انشا درقبول ملكيت تنفيذ: اجازه كردن عمل حقوقي غير نافذ توقف: در حقوق تجارت بهمعني ورشكستگي استعمال ميشود. توقيف: سلب آزادي از شخص يا مال او با حالتانتظار ترخيص. توليت: تصدي امور وقف را گويند. تهاتر: يكي از اسباب سقوطتعهدات است. به موجب آن دو تعهد متقابل كه طرفين آنها فرق نميكنند و موضوع آنتعهدات وجه نقد يا شيي مثلي و همجنس است به تعداد متساوي با يكديگر ساقطشوند. (ث) ثبت: نوشتن قرارداد يا يك عمل حقوق يا احوال شخصيه با يك حقوق ياهر چيز ديگر در دفاتر مخصوصي كه قانون معين ميكند. ثبت احول: ثبت وقايع 4گانه: تولد، فوت، ازدواج و طلاق. ثمن: مالي كه عوض مبيع در عقد بيع قرارميگيرد. (ج) جاعل: از نظر حقوق مدني متعهد در جعاله را گويند جرايم: جمعجرم است كه عبارتست از مخالفت با نهي كه قانون براي آن مخالفت مجازات كردهباشد. جرم: عملي است كه قانون آن را از طريق تعيين كيفر منع كردهباشد. جريمه: وجه نقد يا مال ديگر كه بعنوان مجازات از مجرم گيرند. جزيه: مالي است كه يهود يا نصاري يا زرتشتيان به رئيس حكومت اسلام يا نايب اوميدهند. جماله: التزام شخصي است به پرداخت اجرت معلوم در مقابل عملي جواز: صفت مشترك عقود و ايقاعاتي كه به صرف قصد يك طرف قابل فسخ است، مترادف پروانهاست. جهل به قانون: يعني بي اطلاعي از قانوني كه منتشر شده و ضمانت اجراء دارد،جهل به قانون عذر محسوب نميشود مگر در موارد خاص (چ) چك: نوشتهاي است كهبموجب آن صادر كنندة چك وجوهي را كه نزد ديگري دارد كلاً يا بعضاً به نفع خود ياثالث مسترد ميدارد. (ح) حاكميت: قدرت سياسي دولت كه در دست حكومتميباشد. حبس: نوعي از عقود احسان است. حجر: نداشتن صلاحيت در دارا شدن حقمعين و نيز نداشتن صلاحيت براي اعمال حقي كه شخص آنرا داراشده است. حد: حدبمعني مطلق مجازات است خواه مصرح در قانون جزا باشد يا باختيار قاضي بودهباشد. حضانت: عبارت است از نگهداري مادي و معنوي طفل به توسط كساني كه قانونمقرر داشته است. حق ارتفاق: حقي است براي شخص در ملك ديگري بواسطه مالكيت در ملكمعين. حق انتفاع: حقي است كه بموجب آن، شخص ميتواند از مالي كه عين آن ملكديگري است يا مالك خاصي ندارد استفاده كند. حق العملكاري: نوعي از وكالت است درامور تجاري حقوق اساسي: رشتهاي است از حقوق داخلي هر ملت كه بحث ميكند از شكلحكومت و سازمانهاي دولتي حواله: عقدياست كه به موجب آن طلب شخصي از ذمة مديونبه ذمة شخص ثالثي منتقل ميگردد. (خ) خسارت: مالي كه بايد از طرف كسي كه باعثايراد ضرر مالي به ديگري شده به متضرر داده شود. خلاف: نوعي از جرائم كه ماهيتآنها مخالفت با نظامات عادي باشد خيار: تسلط قانوني شخص در اصمحلالعقد (د) دائن: كسيكه تعهدي به نفع او بر ذمة غير وجود دارد. دادخواست: شكوائيهاي است كه به مراجع قضايي بطور كتبي و يا شفاهي عرضه مي شود. دادخواه: مدعي را گويند كسيكه طرح دعوي مي كند و تظلم مي نمايد. دادرسي: مجموعه عملياتياست كه بمقصود پيدا كردن يك راه حل قضايي بكار ميرود – رسيدگي به مرافعه . دارايي : به مجموع اموال و مطالبات و ديون گفته مي شود. دانگ :يك ششم ازمال غير منقول داير:زميني است كه تحت كشت يا بنياد و مانند آنها باشد . درآمداتفاقي: هر درآمدي كه به صورت غير مستمر و اتفاق بدست آيد مانند پاداش، جايزه و ... دستمزد: مزدي كه براي انجام كار بدني غير مستمر داده ميشود. دفتر اسنادرسمي: محل كار سردفتر اسناد رسمي كه براي انجام كار خود اختيار كرده است. دفترتجارتي: دفاتري كه تاجر مطابق مقررات قانون تجارت تهيه و نگهداري كند. دفترروزنامه: يكي از دفاتر تجارتي است كه تاجر جميع واردات و صادرات تجارتي خود راروزانه بايد در آن ثبت كند. دفتر كل: يكي از دفاتر بازرگاني است كه تاجر بايدكليه معاملات را لااقل هفتهاي يكمرتبه از دفتر روزنامه استخراج و با جداكردن انواعمختلف آن هر نوع را در صفحه خاص بطور خلاصه ثبت كند. دلال: كسيكه با دريافت حقمعيني واسطه بين خريدار و فروشنده ميشود. دين: تعهدي كه بر ذمه شخصي به نفع كسيوجود دارد. دين مؤجل: ديني كه در موعد معيني قابل مطالبه و پرداخت است. ديه: كيفري است نقدي (ذ) ذمه: حقي كه شخص بعهدة ديگري دارد. (ر) رابطةحقوقي: بستگي حقوقي دو يا چند شخص و نيز بستگي حقوقي شخص با اشياء و اموال و حقوق ومنافع را گويند راشي:كسيكه براي اقدام به امري با امتناع از انجام امري كه ازوظايف مأموران و مستخدمان دولت است وجه يا مالي بدهد راهن: رهن دهنده، عقد رهن،عقدي است كه بموجب آن، مديون مالي را براي وثيقه به راهن دهد. ربح: به معني ربحپول و يا نزول استعمال ميشود. رسمي: عمل رسمي عملي است كه منسوب به دولتاست. رشوه:دادن مالي است به مأمور رسمي يا غير رسمي دولتي به منظور انجام كارياز كارهاي اداري يا قضايي رشيد: كسيكه داراي وصف رشد است در مقابل غير رشيد ياسفيه استعمال ميشود هر رشيدي عاقل است ولي هر عاقلي رشيد نيست. رقبه:عنواناملاك غير منقول رهن: عقدي است كه به موجب آن، مديون مالي را براي وثيقه به دائنميدهد. فك رهن: خروج مال مورد رهن از حالت وثيقه بودن (ز) زيان: در معنيضرر به كار ميرود زيان ديركرد: به معني خسارت تأخير تأديه است. (س) سازش: تراضي طرفين دعوي بر فيصلة نزاع معين در دادگاه و با دخالت دادرس سب: در فقه ازجرايم ضد شرع است و عبارت است از ناسزا گفتن. سبب: خويشاوندي است بين دو نفر كهبراثر رابطة زناشويي بوجود ميآيد. سرقت: ربودن مال و اشياء منقول غير بدون رضاياو بر خلاف حق سرقفلي: پولي كه مستأجرثاني به مستأجر سابق در موقع انتقال اجارهبلاعوض ميدهد و همچنين مستأجر اول به موجر مالك ميدهد سرمايهگذاري: تخصيصاعتبار ومصرف آن براي هدفهاي معين ومخصوص سفته: عبارتست از سند تجارتي كه بهموجب آن امضاء كننده تعهد ميكند در موعد معين يا عندالمطالبه در وجه حامل يا شخصمعين و يا بحواله كرد آن شخص كارسازي نمايد اسم ديگر آن فته طلب است. سفيه: كسياست كه تصرفات او در اموال و حقوق مالي خود عقلائي نباشد. سقوط: تنزل و از بينرفتن حق را گويند. سكني: حق انتفاع هرگاه به
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |